شب است و باز چراغِ اتاق میسوزد
دلم در آتش آن اتّفاق میسوزد
در این یکی دو شبه حال من عوض شده است
و طرز زندگیام کاملاً عوض شده است
صدای کوچه و بازار را نمیشنوم
و مدتیست که اخبار را نمیشنوم
اتاق پر شده از بوی لالهعباسی
من و دومرتبه تصمیمهای احساسی
اتاق، محفظهی کوچک قرنطینه
کنار پنجره... بیمار... صبحِ آدینه
کنار پنجره بودم که آسمان لرزید
دو قلب کوچک همزاد همزمان لرزید
نگاههای شما یک نگاه عادی نیست
و گفتهاید که عاشقشدن ارادی نیست
چه ناگهانی و ناباورانه آن شب سرد
تب تکلّف تقدیر زیر و رویم کرد
تو حُسنِ مطلع رنجیدن و بزرگ شدن
و خط قرمز دنیای کودکانهی من
من و دوراهی و بیراههها و زوزهی باد
و ماندهام که جواب تو را چه باید داد
شب است و باز چراغ اتاق میسوزد
به ماه یک نفر انگار چشم میدوزد
چگونه میگذرند این مراحل تازه؟؟...
هزار پرسش و خمیازه پشت خمیازه
هوای ابری و اندوهِ باید و شاید
هنوز پنجره باز است و باد میآید
چهقدر خستهام از فکرهای دیرینه
به خواب میروم اینجا کنار شومینه
چراغ خانهی ما نیمهروشن است انگار
و خوابهای تو دربارهی من است انگار
چراغ خانه، چراغ اتاق روشن نیست
هنوز آخر این این اتفاق روشن نیست
--------------------------------------------------------------------
از خاطرات گمشده میآیم تابوتی از نگاه تو بر دوشم
از خاطرات گمشده میآیم تابوتی از نگاه تو بر دوشم
بعد از تو من به رسمِ عزاداران غیر از لباسِ تیره نمیپوشم
در سردسیری از منِ بیهوده وقتی که پوچ و خسته و دلسردم
شب ها شبیه خواب و خیال انگار تب می کند تن تو در آغوشم
تکثیر می شوند و نمی میرند سلول های خاطره ات در من
انگار مانده چشم تو در چشمم لحن صدای گرمِ تو در گوشم
هرچند زیر اینهمه خاکستر، آتش بگیر و شعله بکش در من
حتی پس از گذشت هزاران سال روشن شو ای ستاره خاموشم
بعد از تو شاید عاقبتِ من نیز مانند خواجه حافظِ شیراز است
من زندهام به شعر و پس از مرگم مردُم نمیکنند فراموشم
---------------------------------------------------------------------------
گرم است
فضای خانه که از خندههای ما گرم است
چه عاشقانه نفس میکشم!، هوا گرم است
دوباره «دیدهامت»، زُل بزن به چشمانی
که از حرارتِ «من دیدهام ترا» گرم است
بگو دومرتبه این را که: «دوستت دارم»
دلم هنوز به این جملهی شما گرم است
بیا گناه کنیم عشق را... نترس خدا
هزار مشغله دارد، سرِ خدا گرم است
من و تو اهل بهشتیم اگرچه میگویند
جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است
.................
به من نگاه کنی؛ شعرِ تازه میگویم
که در نگاه تو بازارِ شعرها گرم است
-----------------------------------------------------------------
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
نخواست او به منِ خسته بیگمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟
چه میکنی اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ...
رها کنی، برود، از دلت جدا باشد
به آنکه دوستترش داشته ... به آن برسد
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
گلایهای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که ... نه! نفرین نمیکنم که مباد
به او که عاشق او بودهام زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
---------------------------------------------------------------------
اینجا دلم برای تو هِی شور میزند
تو نیستی و این در و دیوار هیچوقت...
غیر از تو من به هیچکس انگار هیچوقت...
اینجا دلم برای تو هِی شور میزند
از خود مواظبت کن و نگذار هیچوقت...
اخبار گفت شهر شما امن و راحت است
من باورم نمیشود، اخبار هیچوقت...
حیفند روزهای جوانی، نمیشوند
این روزها دو مرتبه تکرار هیچوقت
من نیستم بیا و فراموش کن مرا
کی بودهام برات سزاوار؟... هیچوقت!
بگذار من شکسته شوم تو صبور باش
جوری بمان همیشه که انگار هیچوقت...
---------------------------------------------------------------------
وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود
وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود
باید بگویم اسم دلم، دل نمیشود
دیوانهام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانهی تو است که عاقل نمیشود
تکلیف پای عابران چیست؟ آیهای
از آسمان فاصله نازل نمیشود
خط میزنم غبار هوا را که بنگرم
آیا کسی زِ پنجره داخل نمیشود؟
میخواستم رها شوم از عاشقانهها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمیشود
تا نیستی تمام غزلها معلّق اند
این شعر مدتیست که کامل نمیشود
---------------------------------------------------------------
ما دو تا…
باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا…
جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…
وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت
تصدیق گفتههای «هِگِل» بود و ما دو تا…
روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا
افتاد روی میز ورقهای سرنوشت
فنجان و فال و بیبی و دِل بود و ما دو تا
کمکم زمانه داشت به هم میرساندمان
در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا…
تا آفتاب زد همه جا تار شد برام
دنیا چهقدر سرد و کسل بود و ما دو تا،
از خواب میپریم که این ماجرا فقط
یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا…
----------------------------------------------------------------------------
من سعدیام اگر تو گلستان من شوی
من را نگاه كن كه دلم شعله ور شود
بگذار در من این هیجان بیشتر شود
قلبم هنوز زیر غزل لرزههای توست
بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود
من سعدیام اگر تو گلستان من شوی
من مولوی سماع تو برپا اگر شود
من حافظم اگر تو نگاهم كنی اگر
شیراز چشمهای تو پر شور و شر شود
«ترسم كه اشك در غم ما پردهدر شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود»
آنقدر واضح است غم بی تو بودنم
اصلا بعید نیست كه دنیا خبر شود
دیگر سپردهام به تو خود را كه زندگی
هر گونه كه تو خواستی آنگونه سر شود
-------------------------------------------------------------------------------
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود
غم که میآید در و دیوار، شاعر میشود
در تو زندانیترین رفتار شاعر میشود
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خطکش و نقاله و پرگار، شاعر میشود
تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود
باز میپرسی: چهطور اینگونه شاعر شد دلت؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود
گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود
------------------------------------------------------------------------
قلم كنار تو افتاده، ليقه خشك شده
قلم كنار تو افتاده، ليقه خشك شده
حروف عشق به خط عتيقه خشك شده
دوباره زخم تو گل كرده، دوم ماه است
زمان به روي دو و ده دقيقه خشك شده
كنار پنجرهای ماه میوزد، داري
به سمت كوچه نگاهِ عميق خشك شده
از آن قرار برای تو اين فقط مانده ست
گلی كه بر سر جيب جليقه خشك شده
هجوم خاطرهها، چشمهای تو بسته ست
و دستهای تو روی شقيقه خشك شده
برای عشق تو سرمشق تازه میخواهی:
قلم كنار تو افتاده، ليقه خشك شده
----------------------------------------------------------------
شعر تو روی دفتر من درد میکند
قلبت که میزند، سر من درد میکند
این روزها سراسر من درد میکند
قلبت که ... نیمهی چپ من تیر میکشد
تب کرده، نیم دیگر من درد میکند
تحریک میکند عصب چشمهام را
چشمی که در برابر من درد میکند
شاید تو وصلهی تن من نیستی، چقدر
جای تو روی پیکر من درد میکند
هی سعی میکنم که تو را کیمیا کنم
هی دستهای مسگر من درد میکند
دیر است پس چرا متولد نمیشوی؟!
شعر تو روی دفتر من درد میکند
--------------------------------------------------------------
آرامم نکرد
گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد
هر چه کردم - هر چه - آه انگار آرامم نکرد
روستا از چشم من افتاد، دیگر مثل قبل
گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد
بی تو خشکیدند پاهایم کسی را هم نبرد
درد دل با سایه ی دیوار آرامم نکرد
خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد
خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد
سوختم آن گونه در تب، آه از مادر بپرس
دستمال تب بر نم دار آرامم نکرد
ذوق شعرم را کجا برد؟ که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد
-------------------------------------------------------------------------